نکته های آموزشی
خانه / اخبار / کاربرد نظریه های یادگیری در تکنولوژی آموزشی

کاربرد نظریه های یادگیری در تکنولوژی آموزشی

پاولف فیزیولوژیست بود. و بر روی برخی از حیوانات من جمله سگ کار کرد . وی بطور ناخود­آگاه بعضی رفتارها را در این حیوان می­دید که اصلاً درصدد تجربه یا آموختن و یا فراهم کردن یا بروز چنین رفتاری در آنها نبود . ایشان وقتی پودر غذا و یا گوشت به عنوان محرک طبیعی روی زبان سگ می­ریخت و بلافاصله ترشح بزاق دهان او را مشاهده می­کرد. پودر غذا و گوشت برای سگ یک محرک طبیعی یا غیرطبیعی بود. در طرف مقابل واکنش در برابر محرک(ترشح بزاق) یک پاسخ طبیعی است . همه ما در مقابل بسیاری از محرکهای طبیعی خودمان واکنش نشان می­دهیم. به عنوان مثال: اگر همین حالا گوجه سبز را در دهان خودشان قرار بدهند و آن را زیر دندان له کنند بدون کنترل بزاق دهانش ترشح خواهد کرد. پاولف لامپی را در برابر دیدگان سگ روشن کرد و از این طریق می­خواست ببیند که آیا لامپ پاسخی مثل ترشح بزاق را بدنبال خواهد داشت یا نه، مشاهده کرده، در ضمن اینکه لامپ روشن می­شود هیچ نوع ترشح بزاق در کار نیست تنها مردمک چشم بزرگتر می­شود. بعد آمد روشن شدن لامپ را با پودر غذا یا ریختن غذا روی غذای سگ با هم مجاور کرد بطور همزمان یا چند ثانیه جلوتر از پودر غذا. مدتی این عمل را انجام داد، ولی نمی­دانسته آیا ترشح بزاق واقعاً پاسخ طبیعی است و یا ممکن است سگ در برابر لامپ ترشح بزاق داشته باشد. ایشان وقتی عمل را تکرار کرد بعد از مدتی غذا را قطع کرد. دید سگ تنها با روشن شدن لامپ ترشح بزاق دارد.

محرک و عاملی که قبلاً محرک نبود و ویژگی تحرک و ترشح بزاق را نداشت حالا بعلت مجاورت و همزمانی با یک محرک طبیعی شکل محرک به خودش گرفت. این محرک را، یعنی روشن شدن لامپ را محرک شرطی نامید و پاسخی که بدنبال این محرک ایجادمی­شد یعنی ترشح بزاق را پاسخ شرطی نامید.

سؤال اینجاست ، چگونه می­شود از این آزمایش پاولف در کلاس درس استفاده کرد؟ آیا امکان استفاده این امر در کلاس درس وجود دارد یا خیر و یا گاهی اوقات سؤال می­کنند از معلم که آیا بچه­ها سگ پاولوف هستند .

مثلاً یکی از دبیران در کلاس زیست­شناسی متوجه شد تعدادی از شاگردان بخصوص در ساعت۱۰تا۱۲ در کلاس، بی حس، بی­انگیزه­اند و تمرکز ندارند و فعالیتها را انجام نمی­دهند. معلم متوجه می­شود که بچه­ها از یک محله فقیرنشین می­آیند و متوجه می­شود اینها صبحانه نمی­خورند. معلم در صدد است بفهمدکه آیا این عدم توجه، به علت گرسنگی است یا نه ؟ و یا آیا می­شود از شرطی شدن پاولفی برای فعال کردن آنها استفاده کرد ؟ ایشان چند دقیقه قبل از شروع فعالیت درکلاس شروع می­کند، به بچه­ها تغذیه دادن ، بعد از مدتی می­بیند ، این بچه­ها مثل سایر بچه­ها به فعالیت می­پردازند و تمرکز لازم را دارا می­باشند بعد از مدتی غذا را قطع کند می­بیند تا مدتی بچه ها همچنان به فعالیت خودشان ادامه می دهند.

نکته قابل توجه اینجاست که اگر این نوع محرکها اگر بعد­ها ارائه داده نشود رفتار کم­کم خاموش می­شود حال سؤال اینجاست آیا رفتار عاطفی و رفتار احترام آمیز نسبت به بچه­ها محرک طبیعی است یا خیر و آیا شاگردی را می­توان پیدا کرد که نسبت به رفتار احترام آمیز معلم بدش بیاید یا نسبت به رفتار توهین­آمیز معلم خوشش بیاید. مگر اینک مشکل هویت­یابی داشته باشد .

و یا گاهی بچه­ها از ریاضی می­ترسند در حالی که مشکلی نیست. آیا این رفتار یعنی ترس از ریاضی همزمان با رفتار معلم نشد؟ اگر این معلم ریاضی بیاید با یک رفتار احترام­آمیز به کمک شاگرد بشتابد کم­کم خود رفتار معلم محرک جدید
 می شود و شاگرد رفتار خوش­آیندی نسبت به آن کلاس نشان می­دهد چون رفتار احترام­آمیز معلم همزمان می­شود با درس معلم، کم­کم دانش­آموز از درس معلم خوشش می­آید بنابراین ما می­توانیم محرکهای طبیعی بچه­ها را که مثلاً از چه چیزی خوشش می­آید و یا نیازهای عاطفی که به آن نیازهای طبیعی هم گفته می­شود شناسایی کرد. و در آنها ایجاد انگیزه نمود و فعالیت آنها را افزایش داد. همانطوری که قبلاً اشاره شد انگیزه یک عاملی است برای تقویت. به عنوان مثال رفتن دانش­آموزان سال اول ابتدائی به مدرسه، چند روز قبل از سایر بچه­ها خود یک عامل است و توصیه می­شود والدین در ساعتهای اولیه در کنار بچه­ها حضور داشته باشند تا بچه به محیط عادت کنند .

اگر معلمی رفتار خشن دارد و این رفتار را همزمان بروز دهد با درس، چون بچه­ها از رفتار خشن که یک محرک نا­خوشایند طبیعی است و با درس همزمان شد در نتیجه هم بچه­ها کم­کم از آن درس زد. خواهند شد حتی اگر هم معلم خوب درس بدهد .

نوع دیگر از رفتارهای یادگیری مجاورت است

مجاورت دو عامل است، یکی محرک و دیگری پاسخ نیست بلکه هیچ رابطه و پیوند عصبی بین این دو پدیده وجود ندارد. مثل دو فردی را که ما دائماً می­بینیم تا یکی را می­بینیم به یاد دیگری می­افتیم. اینجا نمی­گوییم این محرک است و این پاسخ. بلکه می­گوییم این همانندی است. اینها با هم می­آیند و یکی موجب تداعی دیگر می­شود این نظریه مجاورت و تداعی است .

سؤال : آیا می­توانیم از این قانون مجاورت در آموزش استفاده کنیم ؟ بله

اگر از ما بپرسند که سیاه­پوستان آمریکایی از نظر رفتار اجتماعی چه جور آدمهایی هستند ؟

می گوییم ، جنگجو و خشن و اینکه چرا ذهن ما آنها را به عنوان آدمهای خشن تلقی می­کند بخاطر نقشهایی است که در فیلمها به آنها می­دهند می­باشد. در حالیکه آنها انسانهای بسیار صمیمی­اند .

و یا اینکه به ذهن ما می­آید خانمهای ژاپنی همه مودب هستند! یا خانه­های روستایی چه جوراند؟ بلافاصله کلمه کاه­گلی به ذهن ما خطور می­کند .

از این اصل (مجاورت) می­شود در آموزش زبان و ریاضی استفاده کرد .

مثلاً : من بجای اینکه به فردی بگویم کَت یعنی گربه و آنرا ترجمه کنم می­توانم عکس گربه همراه با کلمه گربه و بگویم کَت­کَت. این شاگرد هر وقت گربه ببیند کلمه کَت یادش می­آید و هر وقت کَت بشنود گربه در ذهنش تداعی می­شود .

با مثال دیگری من در دبیرستان مفهوم عدد را نمی­دانستم چیست به ما
می­گفتند از یک تا ۱۰ بنویسید من فکر می­کردم عدد آخری ۱۰ است. حالا من اگر بگویند۱۰ یعنی یک مجموعه۱۰ تایی. یا وقتی بگوئید چهار یک مجموعه چهار تایی است. خیلی از مفاهیم را می­شود با مجاور کردن در کلاس درس آموزش داد. بخصوص در ریاضی و زبان که متأسفانه اکثر معلمین ما از این قاعده استفاده نمی­کنند .

نوع سوم . دیدگاه اسکینر ، رفتارگرایی 

اما شرطی شدن فعال است که تفاوت زیادی با پاولف دارد در شرطی شدن کلاسیک یا پاولفی اول محرک بعد پاسخ ، در حالی که در شرطی شدن فعال اسکینر اول پاسخ است بعد محرک یعنی ارگانیسم فعالیتی را انجام می­دهد . بعد در مقابل آن فعالیت ما یک محرک خوشایند را وارد محیط می­کنیم و تقویت می­نماییم که در نتیجه آن رفتار تثبیت می­شود .

در اینجا به سه مفهوم تقویت مثبت ، تقویت منفی و تنبیه اشاره می­کنم و توصیه می­کنم اگر بخواهیم رفتار مطلوب شاگرد و ارگانیسم را تقویت یا افزایش دهیم از تقویت مثبت یا منفی استفاده می­کنیم .

تقویت مثبت: هر گاه ما در مقابل یک رفتار ، محرک خوشایندی را وارد محیط کنیم به نحوی که موجب افزایش رفتار مطلوب یا تثبیت رفتار مطلوب شود، تقویت مثبت است بنابراین محرک خوشایند محرکی است که تقویت کنند . باشد و این برای تثبیت است.

تقویت منفی چیست ؟ اگر ما یک محرک نا­خوشایند را از محیط حذف کنیم به نحوی که موجب افزایش رفتار مطلوب یا تثبیت رفتار مطلوب بشود تقویت منفی گویند .

به فرض مثال سروصدا در اینجا زیاد است من بجای اینکه به شاگردان تاکید کنم که گوش بدهید و دقت کنید باید سروصدا را حذف کنم تا این رفتار تقویت شود . روانشناسان رفتارگرا از جمله اسکینر به این دو عامل خیلی تاکید دارند .

اما تنبیه : اکثر معلمین ما علی­رغم اینکه در روانشناسی می­خوانند که تنبیهات تقویت کننده نیستند بلکه عامل باز دارنده­اند از این روش استفاده می­کنند . در تعریف علمی تنبیه آمده، هر گاه یک محرک ناخوشایندی یا بیزار کنند، را وارد محیط کنیم به نحوی که موجب متوقف یا کاهش رفتار نامطلوب بشود. آنرا تنبیه می­گوئیم. بهمین دلیل اکثر روانشناسان توصیه می­کنند در درجه اول از این محرک استفاده نکنند. اما اگر ناچار شدید بقول یکی از روانشناسان غربی، چاره­ای نیست، از این محرک استفاده کنید اما بلافاصله بعد از توقف رفتار نامطلوب، شروع کنید به تقویت رفتارهای مطلوب. تا آن رفتار مطلوب تقویت شود. بعضی­ها می­گویند. شما بجای اینکه بیایید رفتارنامطلوب خود به خود خاموش شود. به نظر من دیدگاه اسکینر یا شرطی شدن فعال در نظام آموزشی ما، چه جنبه منفی و چه جنبه مثبت آن کار آیی داشته و دارد. ولی متأسفانه ما به همان اندازه که به تقویت کنندها توجه داریم به همان اندازه به تنبیه توجه می­کنیم. به محضاینکه شاگرد رفتار نامطلوب را انجام داد، سریع او را تنبیه می­کنیم توصیه می­کنم هرگز از تنبیه استفاده نکنید مگر سایر روشها جواب ندهد. چون تنبیه باز دارنده نه تقویت کننده .

نوع دیگر از یادگیری که در مبحث یادگیری اجتماعی به آن اشاره شد و عزیزان حتماً‌ در این باره باید به کتابهای روانشناسی مراجعه کنند. آزمایش باندورا است. بسیاری از یادگیریهای ما از طریق مشاهده است. چنانچه باندورا آمد و گروهی از بچه­های پیش دبستانی را به ۵ گروه تقسیم کرد.

گروه اول: هر روز بچه­ها حالت تهاجمی یک فرد واقعی را به یک آدمک که بصورت ماکت بوده می­دیدند.

گروه دوم: هر روز این صحنه را بصورت فیلم می‎دیدند.

گروه سوم:همین صحنه را بصورت فیلم کارتونی مشاهده می‎کردند.

گروه چهارم: هیچ نوع فیلمی را نمی‎دیدند.

گروه پنجم: فیلم یا رفتار احترام آمیز را مشاهده می‎کردند.

باندورا رفتار پرخاشگرانه همه اینها را مشاهده کرد. به نظر شما در کدام گروه این رفتار پرخاشگری بیشتر بود؟ در سه گروه این رفتار مشاهده شد اما آن گروهی که این جریان برایشان جالب بوده، اثرش از همه بیشتر بود. و جالب اینجاست که در گروه چهارم که هیچ فیلمی را ندیدند یک مقدار خشونت مشاهده می‎شد، اما در گروه   پپنجم حتی پرخاشگری طبیعی بچه ها نیز کاهش یافت. همه اینها می‎تواند رفتار ما باشد. در مدرسه، مثلاً معلم به بچه ها تأکید می‎‎‎کند که به موقع سرکلاس بیایند. اما خود دیربیاید و زود برود. آیا بااین عملکرد می‎تواند در سازماندهی و نظم بچه ها تأثیر گذارباشد؟ یا به صورت الگو باشد؟ پس الگو پذیری، یادگیری از طریق مشاهده است. بنابراین بسیاری از رفتارها، از جمله رفتار دبیر و مدیر مجموعه و پرسنل آن باید به گونه‎ای باشد که برای بچه ها الگو باشد. این یک نوع یادگیری است. اما یادگیریی که ما به آن اشاره کردیم ، یادگیری شناختی و براساس بنیش و بصیرت است. بیشتر یادگیری ما در اثر تفکر است، فکر کردن، اندیشیدن. رابطه ها را کشف کردند و شاید بگوییم ما دائماً فکر می­کنیم. باید گفت هر فکری منجر به یادگیری نمی‎شود.

بفرض مثال: ما در کلاس نشسته‎ایم اما فکرمان بیرون از کلاس است هر چقدر تلاش می‎کنیم فکرمان را کنترل کنیم. نمی‎شود و فکر دائماً فرار می­کند این را می‎گویند تداعی آزاد، این نوع تفکر است اما ما نمی‎خواهیم آن را آموزش دهیم و گاهی خیال‎بافی داریم. یعنی تفکر در اختیار من است ولی ذهن من صحنه هایی را که می‎بیند ریشه در واقعیت ندارد بعلاوه تفکر عادی روزانه هم مد نظر نمی‎باشد.

ما می‎خواهیم تفکر منطقی را یاد بدهیم. تفکری که ذهن را هدایت کند و جهت بدهد برای حل مسأله‎ای روبرو می‎شوم، ذهن جهت پیدا نماید برای حل مسأله در این صورت می‎توان گفت آن تفکر، منطقی است و عزیزان برا مطالعه بیشتر درخصوص تفکر منطقی می‎تواند به کتاب دکترشریعتمداری مراجعه کنند.

در این خصوص هم آقای « اسمیت » ‌و « ولفویش» نگاهی بسیار دقیق دارند. البته ممکن است یک مقدار فهم این مسأله برای ما مشکل باشد. آنها تفکر منطقی را به سه جنبه تقسیم کردند.

یک بخش که احساس می‎کند یعنی مجموعه اطلاعاتی که از حواس و ذهن می‏رسد.

قسمت دوم آن حافظه است که تفکر ما را می­سازد مثل بعضی اطلاعات ضبط شده در ذهن.

تخیل یعنی آن تصورات و اندیشه­های سه بعدی، مثلاً‌ همین الان می­توانیم خانه­مان را ببینیم این تخیل است. بخصوص در ادبیات ما این مسائل زیاد است. مثل خیال روی تو امشب که دارد طرف مقابل را تجسم می­کند. پس اگر تنها به حواس و حافظ متکی باشیم باز هم تفکر منطقی نیست. اگر تخیل، ریشه در حواس و ساخت شناختی من نداشته باشد آن خیال بافی است و باز منطقی نیست . وقتی به تفکر منطقی گفته می­شود که تعادل بین احساس، حافظه و تخیل باشد.

بحث ما در کلاس این است .

استفاده از نظریه های شناختی این است که من به بچه­ها یاد بدهم از حواس خودشان به نحو مطلوب و صحیح استفاده کنند و بعضی از اطلاعات مخابره شده به ذهن را در حافظه نگه دارند. و در هنگام تفکر از اطلاعات گذشه خودشان استفاده کنند. و در عین حال نوآوری و تخیل خود را هم حفظ کنند. ما وقتی می­گوییم تفکر منطقی . چرا منطقی ؟ چون آن ریشه در واقعیات علمی دارد. ما باید به بچه­ها یاد بدهیم تا بین مجموعه اطلاعات تعادل برقرار کنند. و از طرفی می­گوییم تفکر منطقی تفکری است که مستدل ، همند و براساس یافته­های علمی باشد.

ما در دنیای تعلیم و تربیت نمی­خواهیم بچه ها بدون تکیه بر مبانی علمی پیشرفت کنند و بدون شواهد علمی نظر بدهند. اگر بتوانیم آن را جهت بدهیم می‎گوییم توانستیم، آنها را در جهت تفکر منطقی هدایت کنیم.

انشاءا… در بحث روشها، من یک مقدار درخصوص اینکه چگونه تفکر و آموزش را بکار بگریم اشاره خواهیم کرد و یا عزیزان را رجوع می‎دهم به کتابهای روانشناسی یا مقالاتی که در زمینه روانشناسی شناخت و تفکر بحث کردند.

درباره ی مدیر سایت

دیدگاهتان را بنویسید