پاولف فیزیولوژیست بود. و بر روی برخی از حیوانات من جمله سگ کار کرد . وی بطور ناخودآگاه بعضی رفتارها را در این حیوان میدید که اصلاً درصدد تجربه یا آموختن و یا فراهم کردن یا بروز چنین رفتاری در آنها نبود . ایشان وقتی پودر غذا و یا گوشت به عنوان محرک طبیعی روی زبان سگ میریخت و بلافاصله ترشح بزاق دهان او را مشاهده میکرد. پودر غذا و گوشت برای سگ یک محرک طبیعی یا غیرطبیعی بود. در طرف مقابل واکنش در برابر محرک(ترشح بزاق) یک پاسخ طبیعی است . همه ما در مقابل بسیاری از محرکهای طبیعی خودمان واکنش نشان میدهیم. به عنوان مثال: اگر همین حالا گوجه سبز را در دهان خودشان قرار بدهند و آن را زیر دندان له کنند بدون کنترل بزاق دهانش ترشح خواهد کرد. پاولف لامپی را در برابر دیدگان سگ روشن کرد و از این طریق میخواست ببیند که آیا لامپ پاسخی مثل ترشح بزاق را بدنبال خواهد داشت یا نه، مشاهده کرده، در ضمن اینکه لامپ روشن میشود هیچ نوع ترشح بزاق در کار نیست تنها مردمک چشم بزرگتر میشود. بعد آمد روشن شدن لامپ را با پودر غذا یا ریختن غذا روی غذای سگ با هم مجاور کرد بطور همزمان یا چند ثانیه جلوتر از پودر غذا. مدتی این عمل را انجام داد، ولی نمیدانسته آیا ترشح بزاق واقعاً پاسخ طبیعی است و یا ممکن است سگ در برابر لامپ ترشح بزاق داشته باشد. ایشان وقتی عمل را تکرار کرد بعد از مدتی غذا را قطع کرد. دید سگ تنها با روشن شدن لامپ ترشح بزاق دارد.
محرک و عاملی که قبلاً محرک نبود و ویژگی تحرک و ترشح بزاق را نداشت حالا بعلت مجاورت و همزمانی با یک محرک طبیعی شکل محرک به خودش گرفت. این محرک را، یعنی روشن شدن لامپ را محرک شرطی نامید و پاسخی که بدنبال این محرک ایجادمیشد یعنی ترشح بزاق را پاسخ شرطی نامید.
سؤال اینجاست ، چگونه میشود از این آزمایش پاولف در کلاس درس استفاده کرد؟ آیا امکان استفاده این امر در کلاس درس وجود دارد یا خیر و یا گاهی اوقات سؤال میکنند از معلم که آیا بچهها سگ پاولوف هستند .
مثلاً یکی از دبیران در کلاس زیستشناسی متوجه شد تعدادی از شاگردان بخصوص در ساعت۱۰تا۱۲ در کلاس، بی حس، بیانگیزهاند و تمرکز ندارند و فعالیتها را انجام نمیدهند. معلم متوجه میشود که بچهها از یک محله فقیرنشین میآیند و متوجه میشود اینها صبحانه نمیخورند. معلم در صدد است بفهمدکه آیا این عدم توجه، به علت گرسنگی است یا نه ؟ و یا آیا میشود از شرطی شدن پاولفی برای فعال کردن آنها استفاده کرد ؟ ایشان چند دقیقه قبل از شروع فعالیت درکلاس شروع میکند، به بچهها تغذیه دادن ، بعد از مدتی میبیند ، این بچهها مثل سایر بچهها به فعالیت میپردازند و تمرکز لازم را دارا میباشند بعد از مدتی غذا را قطع کند میبیند تا مدتی بچه ها همچنان به فعالیت خودشان ادامه می دهند.
نکته قابل توجه اینجاست که اگر این نوع محرکها اگر بعدها ارائه داده نشود رفتار کمکم خاموش میشود حال سؤال اینجاست آیا رفتار عاطفی و رفتار احترام آمیز نسبت به بچهها محرک طبیعی است یا خیر و آیا شاگردی را میتوان پیدا کرد که نسبت به رفتار احترام آمیز معلم بدش بیاید یا نسبت به رفتار توهینآمیز معلم خوشش بیاید. مگر اینک مشکل هویتیابی داشته باشد .
و یا گاهی بچهها از ریاضی میترسند در حالی که مشکلی نیست. آیا این
رفتار یعنی ترس از ریاضی همزمان با رفتار معلم نشد؟ اگر این معلم ریاضی
بیاید با یک رفتار احترامآمیز به کمک شاگرد بشتابد کمکم خود رفتار معلم
محرک جدید
می شود و شاگرد رفتار خوشآیندی نسبت به آن کلاس نشان میدهد چون رفتار
احترامآمیز معلم همزمان میشود با درس معلم، کمکم دانشآموز از درس معلم
خوشش میآید بنابراین ما میتوانیم محرکهای طبیعی بچهها را که مثلاً از چه
چیزی خوشش میآید و یا نیازهای عاطفی که به آن نیازهای طبیعی هم گفته
میشود شناسایی کرد. و در آنها ایجاد انگیزه نمود و فعالیت آنها را افزایش
داد. همانطوری که قبلاً اشاره شد انگیزه یک عاملی است برای تقویت. به عنوان
مثال رفتن دانشآموزان سال اول ابتدائی به مدرسه، چند روز قبل از سایر
بچهها خود یک عامل است و توصیه میشود والدین در ساعتهای اولیه در کنار
بچهها حضور داشته باشند تا بچه به محیط عادت کنند .
اگر معلمی رفتار خشن دارد و این رفتار را همزمان بروز دهد با درس، چون بچهها از رفتار خشن که یک محرک ناخوشایند طبیعی است و با درس همزمان شد در نتیجه هم بچهها کمکم از آن درس زد. خواهند شد حتی اگر هم معلم خوب درس بدهد .
نوع دیگر از رفتارهای یادگیری مجاورت است
مجاورت دو عامل است، یکی محرک و دیگری پاسخ نیست بلکه هیچ رابطه و پیوند عصبی بین این دو پدیده وجود ندارد. مثل دو فردی را که ما دائماً میبینیم تا یکی را میبینیم به یاد دیگری میافتیم. اینجا نمیگوییم این محرک است و این پاسخ. بلکه میگوییم این همانندی است. اینها با هم میآیند و یکی موجب تداعی دیگر میشود این نظریه مجاورت و تداعی است .
سؤال : آیا میتوانیم از این قانون مجاورت در آموزش استفاده کنیم ؟ بله
اگر از ما بپرسند که سیاهپوستان آمریکایی از نظر رفتار اجتماعی چه جور آدمهایی هستند ؟
می گوییم ، جنگجو و خشن و اینکه چرا ذهن ما آنها را به عنوان آدمهای خشن تلقی میکند بخاطر نقشهایی است که در فیلمها به آنها میدهند میباشد. در حالیکه آنها انسانهای بسیار صمیمیاند .
و یا اینکه به ذهن ما میآید خانمهای ژاپنی همه مودب هستند! یا خانههای روستایی چه جوراند؟ بلافاصله کلمه کاهگلی به ذهن ما خطور میکند .
از این اصل (مجاورت) میشود در آموزش زبان و ریاضی استفاده کرد .
مثلاً : من بجای اینکه به فردی بگویم کَت یعنی گربه و آنرا ترجمه کنم میتوانم عکس گربه همراه با کلمه گربه و بگویم کَتکَت. این شاگرد هر وقت گربه ببیند کلمه کَت یادش میآید و هر وقت کَت بشنود گربه در ذهنش تداعی میشود .
با مثال دیگری من در دبیرستان مفهوم عدد را نمیدانستم چیست به ما
میگفتند از یک تا ۱۰ بنویسید من فکر میکردم عدد آخری ۱۰ است. حالا من اگر
بگویند۱۰ یعنی یک مجموعه۱۰ تایی. یا وقتی بگوئید چهار یک مجموعه چهار تایی
است. خیلی از مفاهیم را میشود با مجاور کردن در کلاس درس آموزش داد.
بخصوص در ریاضی و زبان که متأسفانه اکثر معلمین ما از این قاعده استفاده
نمیکنند .
نوع سوم . دیدگاه اسکینر ، رفتارگرایی
اما شرطی شدن فعال است که تفاوت زیادی با پاولف دارد در شرطی شدن کلاسیک یا پاولفی اول محرک بعد پاسخ ، در حالی که در شرطی شدن فعال اسکینر اول پاسخ است بعد محرک یعنی ارگانیسم فعالیتی را انجام میدهد . بعد در مقابل آن فعالیت ما یک محرک خوشایند را وارد محیط میکنیم و تقویت مینماییم که در نتیجه آن رفتار تثبیت میشود .
در اینجا به سه مفهوم تقویت مثبت ، تقویت منفی و تنبیه اشاره میکنم و توصیه میکنم اگر بخواهیم رفتار مطلوب شاگرد و ارگانیسم را تقویت یا افزایش دهیم از تقویت مثبت یا منفی استفاده میکنیم .
تقویت مثبت: هر گاه ما در مقابل یک رفتار ، محرک خوشایندی را وارد محیط کنیم به نحوی که موجب افزایش رفتار مطلوب یا تثبیت رفتار مطلوب شود، تقویت مثبت است بنابراین محرک خوشایند محرکی است که تقویت کنند . باشد و این برای تثبیت است.
تقویت منفی چیست ؟ اگر ما یک محرک ناخوشایند را از محیط حذف کنیم به نحوی که موجب افزایش رفتار مطلوب یا تثبیت رفتار مطلوب بشود تقویت منفی گویند .
به فرض مثال سروصدا در اینجا زیاد است من بجای اینکه به شاگردان تاکید کنم که گوش بدهید و دقت کنید باید سروصدا را حذف کنم تا این رفتار تقویت شود . روانشناسان رفتارگرا از جمله اسکینر به این دو عامل خیلی تاکید دارند .
اما تنبیه : اکثر معلمین ما علیرغم اینکه در روانشناسی میخوانند که تنبیهات تقویت کننده نیستند بلکه عامل باز دارندهاند از این روش استفاده میکنند . در تعریف علمی تنبیه آمده، هر گاه یک محرک ناخوشایندی یا بیزار کنند، را وارد محیط کنیم به نحوی که موجب متوقف یا کاهش رفتار نامطلوب بشود. آنرا تنبیه میگوئیم. بهمین دلیل اکثر روانشناسان توصیه میکنند در درجه اول از این محرک استفاده نکنند. اما اگر ناچار شدید بقول یکی از روانشناسان غربی، چارهای نیست، از این محرک استفاده کنید اما بلافاصله بعد از توقف رفتار نامطلوب، شروع کنید به تقویت رفتارهای مطلوب. تا آن رفتار مطلوب تقویت شود. بعضیها میگویند. شما بجای اینکه بیایید رفتارنامطلوب خود به خود خاموش شود. به نظر من دیدگاه اسکینر یا شرطی شدن فعال در نظام آموزشی ما، چه جنبه منفی و چه جنبه مثبت آن کار آیی داشته و دارد. ولی متأسفانه ما به همان اندازه که به تقویت کنندها توجه داریم به همان اندازه به تنبیه توجه میکنیم. به محضاینکه شاگرد رفتار نامطلوب را انجام داد، سریع او را تنبیه میکنیم توصیه میکنم هرگز از تنبیه استفاده نکنید مگر سایر روشها جواب ندهد. چون تنبیه باز دارنده نه تقویت کننده .
نوع دیگر از یادگیری که در مبحث یادگیری اجتماعی به آن اشاره شد و عزیزان حتماً در این باره باید به کتابهای روانشناسی مراجعه کنند. آزمایش باندورا است. بسیاری از یادگیریهای ما از طریق مشاهده است. چنانچه باندورا آمد و گروهی از بچههای پیش دبستانی را به ۵ گروه تقسیم کرد.
گروه اول: هر روز بچهها حالت تهاجمی یک فرد واقعی را به یک آدمک که بصورت ماکت بوده میدیدند.
گروه دوم: هر روز این صحنه را بصورت فیلم میدیدند.
گروه سوم:همین صحنه را بصورت فیلم کارتونی مشاهده میکردند.
گروه چهارم: هیچ نوع فیلمی را نمیدیدند.
گروه پنجم: فیلم یا رفتار احترام آمیز را مشاهده میکردند.
باندورا رفتار پرخاشگرانه همه اینها را مشاهده کرد. به نظر شما در کدام گروه این رفتار پرخاشگری بیشتر بود؟ در سه گروه این رفتار مشاهده شد اما آن گروهی که این جریان برایشان جالب بوده، اثرش از همه بیشتر بود. و جالب اینجاست که در گروه چهارم که هیچ فیلمی را ندیدند یک مقدار خشونت مشاهده میشد، اما در گروه پپنجم حتی پرخاشگری طبیعی بچه ها نیز کاهش یافت. همه اینها میتواند رفتار ما باشد. در مدرسه، مثلاً معلم به بچه ها تأکید میکند که به موقع سرکلاس بیایند. اما خود دیربیاید و زود برود. آیا بااین عملکرد میتواند در سازماندهی و نظم بچه ها تأثیر گذارباشد؟ یا به صورت الگو باشد؟ پس الگو پذیری، یادگیری از طریق مشاهده است. بنابراین بسیاری از رفتارها، از جمله رفتار دبیر و مدیر مجموعه و پرسنل آن باید به گونهای باشد که برای بچه ها الگو باشد. این یک نوع یادگیری است. اما یادگیریی که ما به آن اشاره کردیم ، یادگیری شناختی و براساس بنیش و بصیرت است. بیشتر یادگیری ما در اثر تفکر است، فکر کردن، اندیشیدن. رابطه ها را کشف کردند و شاید بگوییم ما دائماً فکر میکنیم. باید گفت هر فکری منجر به یادگیری نمیشود.
بفرض مثال: ما در کلاس نشستهایم اما فکرمان بیرون از کلاس است هر چقدر تلاش میکنیم فکرمان را کنترل کنیم. نمیشود و فکر دائماً فرار میکند این را میگویند تداعی آزاد، این نوع تفکر است اما ما نمیخواهیم آن را آموزش دهیم و گاهی خیالبافی داریم. یعنی تفکر در اختیار من است ولی ذهن من صحنه هایی را که میبیند ریشه در واقعیت ندارد بعلاوه تفکر عادی روزانه هم مد نظر نمیباشد.
ما میخواهیم تفکر منطقی را یاد بدهیم. تفکری که ذهن را هدایت کند و جهت بدهد برای حل مسألهای روبرو میشوم، ذهن جهت پیدا نماید برای حل مسأله در این صورت میتوان گفت آن تفکر، منطقی است و عزیزان برا مطالعه بیشتر درخصوص تفکر منطقی میتواند به کتاب دکترشریعتمداری مراجعه کنند.
در این خصوص هم آقای « اسمیت » و « ولفویش» نگاهی بسیار دقیق دارند. البته ممکن است یک مقدار فهم این مسأله برای ما مشکل باشد. آنها تفکر منطقی را به سه جنبه تقسیم کردند.
یک بخش که احساس میکند یعنی مجموعه اطلاعاتی که از حواس و ذهن میرسد.
قسمت دوم آن حافظه است که تفکر ما را میسازد مثل بعضی اطلاعات ضبط شده در ذهن.
تخیل یعنی آن تصورات و اندیشههای سه بعدی، مثلاً همین الان میتوانیم خانهمان را ببینیم این تخیل است. بخصوص در ادبیات ما این مسائل زیاد است. مثل خیال روی تو امشب که دارد طرف مقابل را تجسم میکند. پس اگر تنها به حواس و حافظ متکی باشیم باز هم تفکر منطقی نیست. اگر تخیل، ریشه در حواس و ساخت شناختی من نداشته باشد آن خیال بافی است و باز منطقی نیست . وقتی به تفکر منطقی گفته میشود که تعادل بین احساس، حافظه و تخیل باشد.
بحث ما در کلاس این است .
استفاده از نظریه های شناختی این است که من به بچهها یاد بدهم از حواس خودشان به نحو مطلوب و صحیح استفاده کنند و بعضی از اطلاعات مخابره شده به ذهن را در حافظه نگه دارند. و در هنگام تفکر از اطلاعات گذشه خودشان استفاده کنند. و در عین حال نوآوری و تخیل خود را هم حفظ کنند. ما وقتی میگوییم تفکر منطقی . چرا منطقی ؟ چون آن ریشه در واقعیات علمی دارد. ما باید به بچهها یاد بدهیم تا بین مجموعه اطلاعات تعادل برقرار کنند. و از طرفی میگوییم تفکر منطقی تفکری است که مستدل ، همند و براساس یافتههای علمی باشد.
ما در دنیای تعلیم و تربیت نمیخواهیم بچه ها بدون تکیه بر مبانی علمی پیشرفت کنند و بدون شواهد علمی نظر بدهند. اگر بتوانیم آن را جهت بدهیم میگوییم توانستیم، آنها را در جهت تفکر منطقی هدایت کنیم.
انشاءا… در بحث روشها، من یک مقدار درخصوص اینکه چگونه تفکر و آموزش را بکار بگریم اشاره خواهیم کرد و یا عزیزان را رجوع میدهم به کتابهای روانشناسی یا مقالاتی که در زمینه روانشناسی شناخت و تفکر بحث کردند.
